[فعل]

to run

/rʌn/
فعل ناگذر
[گذشته: ran] [گذشته: ran] [گذشته کامل: run]

1 دویدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دویدن
مترادف و متضاد dash jog sprint dawdle
  • 1.Can you run as fast as Mike?
    1. می‌توانی به سرعت "مایک" بدوی؟
  • 2.I run about three miles every morning.
    2. من هر روز صبح حدود سه مایل می‌دوم.
  • 3.They turned and ran when they saw us coming.
    3. آن‌ها برگشتند و دویدند، وقتی که دیدند ما داریم می‌آییم.
to run fast/slow
سریع/آهسته دویدن
  • He can run very fast.
    او می‌تواند خیلی سریع بدود.
کاربرد فعل run به معنای دویدن
فعل run در مفهوم "دویدن" به معنای استفاده از پا برای حرکت سریع است. در این حالت پاها با سرعت بیشتری نسبت به حالت راه رفتن در حال حرکت هستند و هرگز هر دو پا در یک زمان روی زمین قرار نمی‌گیرند. مثال:
".He can run very fast" (او می‌تواند خیلی سریع بدود.)
".I run about three miles every morning" (من هر روز صبح حدود سه مایل می‌دوم.)
- در انگلیسی محاوره می‌توانیم بعد از فعل run از حرف ربط and استفاده کنیم و فعل دیگری را به جمله اضافه کنیم. مثال:
".Run and get your swimsuits, kids" (بدوید و مایوهای خود را بردارید بچه‌ها.)

2 قاچاق کردن

مترادف و متضاد smuggle traffic in
  • 1.She made money by running drugs.
    1. او با قاچاق‌کردن مواد مخدر پول درآورد.
to run something
چیزی را قاچاق کردن
  • He used to run guns across the border.
    او در گذشته اسلحه از مرز قاچاق می‌کرد.
کاربرد فعل run به معنای قاچاق کردن
فعل run در مفهوم "قاچاق کردن" به معنای چیزی (کالا، انسان و ...) را به‌صورت غیرقانونی و پنهانی وارد یا خارج یک کشور کردن است. به فردی که این عمل را انجام می‌دهد، قاچاقچی (smuggler) می‌گویند. مثال:
".He used to run guns across the border" (او در گذشته اسلحه از مرز قاچاق می‌کرد.)

3 اداره کردن کنترل کردن، مدیریت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اداره کردن گرداندن
مترادف و متضاد conduct control manage supervise
to run something (hotel/store/language school...)
چیزی (هتل/مغازه/مدرسه زبان) را اداره کردن
  • 1. He has no idea how to run a business.
    1. او هیچ ایده‌ای ندارد که چگونه یک کسب و کار مدیریت کند.
  • 2. She ran her own restaurant for five years.
    2. او به مدت پنج سال رستوران خود را اداره کرد.
  • 3. The social group is run by the residents themselves.
    3. ساکنان، خودشان گروه اجتماعی را اداره می‌کنند.
  • 4. Who runs the company?
    4. چه کسی شرکت را اداره می‌‌کند؟
کاربرد فعل run به معنای اداره کردن
فعل run در مفهوم "اداره کردن" به معنای مسئول کاری بودن و یا کاری را بر عهده داشتن و آن کار را مدیریت کردن است.

4 حرکت کردن از مسیر به‌خصوصی رفتن

مترادف و متضاد go move pass hold stay
  • 1.A bus runs three times a day into town.
    1. یک اتوبوس سه‌بار در روز به سمت شهر حرکت می‌کند.
  • 2.All the trains are running late.
    2. همه قطارها دیر حرکت می‌کنند.
  • 3.Buses to Oxford run every half hour.
    3. اتوبوس‌های آکسفورد هر نیم ساعت حرکت می‌کنند.
  • 4.The old tramlines are still there but now no trams run on them.
    4. خطوط قدیمی تراموا هنوز آنجا هستند، اما هیچی تراموایی از روی آن‌ها حرکت نمی‌کند.
کاربرد فعل run به معنای حرکت کردن
فعل run در مفهوم "حرکت کردن" اشاره دارد به حرکت به سمت چیزی یا فردی به‌خصوص، معمولا با سرعت زیاد. مثال:
".A bus runs three times a day into town" (یک اتوبوس سه‌بار در روز به سمت شهر حرکت می‌کند.)
نکته: این فعل در حالت گذرا به معنای چیزی را به سمت چیزی دیگر حرکت دادن است.

5 جاری شدن (مایعات) آب ریختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جاری شدن
مترادف و متضاد drip flow pour
to run
جاری شدن (مایعات)
  • 1. Have you got a tissue? My nose is running.
    1. آیا دستمال داری؟ بینی‌ام آبریزش دارد.
  • 2. Tears ran down her face.
    2. اشک از صورتش جاری شد.
eyes run
اشک آمدن
  • The smoke makes my eyes run.
    دود باعث می‌شود از چشمانم اشک بیاید.
کاربرد فعل run به معنای جاری شدن و آب ریختن
فعل run در مفهوم "جاری شدن" و "آب ریختن" اشاره دارد به مایعی (معمولا آب) که در سطحی بنا به دلیلی در جریان است و می‌تواند هر منبعی داشته باشد. مثال:
".Have you got a tissue? My nose is running" (آیا دستمال داری؟ بینی‌ام آبریزش دارد.)
".Tears ran down her face" (اشک از صورتش جاری شد.)

6 اجرا کردن (برنامه کامپیوتری) باز کردن

مترادف و متضاد operate perform
to run something
اجرا کردن چیزی
  • 1. At this point the computer is unable to run any program.
    1. در این زمان، این رایانه قادر به اجرای هیچ برنامه‌ای نیست.
  • 2. I couldn't run the program because it contained a computer bug.
    2. من نتوانستم برنامه را اجرا کنم، زیرا یک اشکال رایانه‌ای داشت.
کاربرد فعل run به معنای اجرا کردن
فعل run در مفهوم "اجرا کردن" و "باز کردن" به معنای استفاده از یک نرم‌افزار رایانه‌ای برای انجام عملی به‌خصوص توسط یک رایانه است. این فعل به توانایی یک رایانه در اجرای یک برنامه نیز اشاره دارد. مثال:
".At this point the computer is unable to run any program" (در این زمان، این رایانه قادر به اجرای هیچ برنامه‌ای نیست.)

7 منتشر کردن چاپ کردن

مترادف و متضاد print publish
to run something
چیزی را منتشر کردن
  • 1. On advice from their lawyers they decided not to run the story.
    1. آن‌ها به نصیحت وکلایشان، تصمیم گرفتند که داستان را منتشر نکنند.
  • 2. The Guardian ran the story on Friday.
    2. (روزنامه) گاردین این داستان را جمعه منتشر کرد.

8 گذشتن امتداد داشتن

مترادف و متضاد extend range stretch
  • 1.A narrow passage runs across the northern face of the cliff.
    1. یک مسیر باریک از وسط ضلع [شیب] شمالی صخره می‌گذرد.
  • 2.The road runs across the fields.
    2. این جاده از وسط مزارع می‌گذرد.
  • 3.The road runs parallel to the river.
    3. این جاده موازی با رودخانه امتداد دارد.

9 کاندیدا شدن کاندیدا بودن، کاندید شدن

مترادف و متضاد be a contender for stand as a candidate fo stand for
  • 1.Bush ran a second time in 2004.
    1. بوش برای بار دوم در سال 2004 کاندیدا شد.
  • 2.He ran successfully for the Senate in New York.
    2. او با موفقیت برای مجلس سنای نیویورک نامزد شد.
to run for something/somebody
برای چیزی/کسی کاندید شدن
  • 1. Donald Trump ran for president in 2016 and won.
    1. "دونالد ترامپ" سال 2016 برای رئیس‌جمهور [ریاست‌جمهوری] کاندید و پیروز شد.
  • 2. He ran for senator in Ohio.
    2. او کاندیدای سناتوری در اوهایو شد.
to run in something
در چیزی کاندید شدن/شرکت کردن
  • He is going to run in the election.
    او در انتخابات کاندید خواهد شد [شرکت خواهد کرد].

10 کار کردن (دستگاه) روشن بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کار کردن
  • 1.That computer runs twenty-four hours a day.
    1. آن رایانه بیست و چهار ساعته [تمام روز] کار می‌کند [روشن است].
to run on something
با چیزی کار کردن
  • 1. My laptop runs on battery.
    1. لپ‌تاپم با باتری کار می‌کند.
  • 2. Our van runs on diesel.
    2. ون ما با گازوئیل کار می‌کند.
  • 3. The car runs on unleaded fuel.
    3. این خودرو با سوخت بدون سرب کار می‌کند.

11 با اتومبیل رساندن با اتومبیل بردن

informal
to run somebody + adv./prep.
کسی را با اتومبیل رساندن
  • 1. Shall I run you home?
    1. می‌خواهی تو را با اتومبیل به خانه برسانم؟
  • 2. Would you mind running me to the shops?
    2. اشکالی ندارد مرا با اتومبیل به مغازه‌ها برسانی؟

12 برگزار کردن (مسابقه و ...)

to run something
چیزی را برگزار کردن
  • 1. The Derby will be run in spite of the bad weather.
    1. مسابقات اسب‌سواری سالیانه (بریتانیا) علی‌رغم هوای بد، برگزار خواهد شد.
  • 2. We decided to run a series of seminars.
    2. تصمیم گرفتیم که مجموعه‌ای از سمینارها برگزار کنیم.

13 مسابقه دادن شرکت کردن

to run (in something)
(در چیزی) مسابقه دادن
  • 1. He will be running in the 100 meters tonight.
    1. او امشب در دوی 100 متر مسابقه می‌دهد.
  • 2. She ran in the 200 meters.
    2. او در دوی 200 متر شرکت کرد.

14 فراهم کردن ارائه دادن، گذاشتن

مترادف و متضاد organize provide
to run something
چیزی را فراهم کردن
  • 1. The college runs summer courses for foreign students.
    1. این کالج برای دانشجویان خارجی، دوره‌های تابستانی ارائه می‌دهد.
  • 2. They run extra trains during the rush hour.
    2. آن‌ها طی ساعت شلوغی قطارهای اضافه می‌گذارند.

15 به‌کار انداختن (دستگاه) روشن کردن، کار کردن

to run something
چیزی را روشن کردن/به‌کار انداختن
  • Could you run the engine for a moment?
    می‌توانی برای لحظه‌ای موتور را روشن کنی؟

16 داشتن و نگه‌داری کردن (وسیله نقلیه)

to run something
چیزی داشتن
  • 1. He could no longer afford to run a car.
    1. او دیگر بضاعت داشتن و نگه‌داری کردن از یک اتومبیل را نداشت.
  • 2. I can't afford to run a car on my salary.
    2. من با حقوقم، بضاعت داشتن و نگه‌داری کردن از یک اتومبیل را ندارم.

17 حرکت دادن

to run something + adv./prep.
چیزی را حرکت دادن
  • 1. I ran my eyes over the page.
    1. چشمانم را روی صفحه حرکت دادم.
  • 2. She ran her fingers nervously through her hair.
    2. او انگشتانش را با اضطراب در میان موهایش حرکت داد.

18 ادامه داشتن (بدون توقف)

to run (for something)
(برای چیزی) ادامه داشتن
  • Her last musical ran for six months on Broadway.
    آخرین نمایش موزیکال او برای شش ماه در "برادوی" ادامه داشت.

19 اعتبار داشتن

to run (for something)
(برای چیزی) اعتبار داشتن
  • 1. The lease on my house only has a year left to run.
    1. اجاره‌نامه خانه‌ام فقط یک سال دیگر اعتبار دارد.
  • 2. The permit runs for three months.
    2. این جواز برای سه ماه اعتبار دارد.

20 برگزار شدن (در زمان مشخص) اتفاق افتادن، رخ دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجرا شدن
  • 1.Programs are running a few minutes behind schedule this evening.
    1. امشب، برنامه‌ها چندین دقیقه دیرتر از زمان‌بندی [برنامه زمانی] برگزار می‌شوند.
  • 2.The program was running fifteen minutes late.
    2. آن برنامه داشت پانزده دقیقه دیرتر برگزار می‌شد.

21 ریختن (مایعات)

to run something (into something)
چیزی را (درون چیزی) ریختن
  • He ran hot water into the bucket.
    او آب داغ درون سطل ریخت.
to run the hot faucet
شیر آب داغ را باز کردن
  • He ran the hot faucet but there was no hot water.
    او شیر آب داغ را باز کرد، اما آب داغ نبود [نمی‌آمد].

22 پوشیده بودن (از مایعات) پر بودن

to run with something
از چیزی پوشیده/پر بودن
  • 1. His face was running with sweat.
    1. صورتش پر [پوشیده] از عرق بود.
  • 2. The bathroom floor was running with water.
    2. کف دستشویی پر از آب بود.

23 (رنگ) پس دادن (لباس و ...)

  • 1.The red dye ran when the socks were washed
    1. رنگ قرمز پس داده شد، وقتی که جوراب‌ها شسته شدند.

24 آب شدن ذوب شدن

مترادف و متضاد melt
  • 1.It was so hot that the butter ran.
    1. به‌قدری گرم بود که کره آب شد.
  • 2.The wax began to run.
    2. موم شروع به ذوب شدن کرد.

25 بودن شدن

مترادف و متضاد be become
To run dry
خشک شدن
  • The river ran dry during the drought.
    طی خشک‌سالی، آن رودخانه خشک شد.
to run short/low
تمام شدن
  • 1. Supplies are running low.
    1. منابع دارند تمام می‌شوند.
  • 2. We're running short of milk.
    2. شیرمان دارد تمام می‌شود.
to run at something
در یا نزدیک میزان به‌خصوصی بودن
  • Inflation was running at 26%.
    تورم 26 درصد بود.

26 سوراخ شدن (جوراب‌شلواری) نخ‌کش شدن، دررفتگی پیدا کردن

  • 1.Pantyhose easily run.
    1. جوراب‌شلواری‌ها به‌راحتی سوراخ می‌شوند.

27 انجام دادن اجرا کردن

مترادف و متضاد carry out do perform
to run a test/check (on something)
(روی چیزی) آزمایش/بررسی انجام دادن
  • The doctors decided to run some more tests on the blood samples.
    پزشکان تصمیم گرفتند که آزمایشات بیشتری روی نمونه‌های خون انجام دهند.
[اسم]

run

/rʌn/
قابل شمارش

28 دو دویدن، [عمل دویدن]

معادل ها در دیکشنری فارسی: دو
مترادف و متضاد jog race sprint
to break into a run
شروع به دویدن کردن
  • Catching sight of her, he broke into a run.
    با دیدن او، او شروع به دویدن کرد.
to go for a run
به دویدن رفتن
  • I usually go for a run in the morning.
    معمولا صبح‌ها به دویدن می‌روم [می‌دوم].
to make a run for it
فرار کردن
  • I decided to make a run for it.
    من تصمیم گرفتم فرار کنم.
at a run
با دویدن
  • She took the stairs at a run.
    او با دویدن از پله‌ها رفت.

29 امتیاز (در بازی بیسبال و کریکت)

مترادف و متضاد score
  • 1.Our team won by two runs.
    1. تیم ما با دو امتیاز برنده شد.

30 محوطه (نگه‌داری حیوانات یا پرندگان) فضای بسته

  • 1.Here we have an excellent and safe guinea pig run.
    1. در اینجا ما یک محوطه عالی و امن برای خوکچه هندی داریم.
a chicken run
محوطه نگهداری مرغ [مرغداری]
  • Beyond some stables, there was a chicken run.
    بعد از چند اسطبل در آن‌جا یک محوطه نگهداری مرغ بود.

31 پیست (اسکی و ...) مسیر

  • 1.They posted up a list of ski run , which is open.
    1. آن‌ها لیستی از پیست‌های اسکی ارائه کردند که باز بود.
  • 2.This is a small ski run for professionals.
    2. این یک پیست اسکی کوچک برای حرفه‌ای‌ها است.

32 گردش سفر (کوتاه)

  • 1.They took the car out for a run.
    1. آنها ماشین را برای یک سفر کوتاه [گردش] بیرون بردند.
  • 2.We can have a Liverpool run.
    2. می‌توانیم یک گردش کوتاه در نیویورک داشته باشیم.

33 دوره روند، سلسله (پیروزی یا شکست)

مترادف و متضاد period spell streak
  • 1.Our team finally lost, ending an unbeaten run of 18 games.
    1. تیم ما بالاخره شکست خورد و سلسله 18 بازی بدون شکست پایان یافت.
a run of good/bad luck
دوره یا روند خوش‌شانسی/بدشانسی
  • The company knew that their run of good luck would not last forever.
    شرکت می‌دانست که دوره خوش‌شانسی آن‌ها برای همیشه ادامه نخواهد داشت.

34 تقاضای بالا (و ناگهانی) درخواست زیاد

run on something
تقاضا در چیزی
  • 1. There was a run on the band's latest CD.
    1. تقاضای بالایی در آخرین سی‌دی آن گروه موسیقی بود [آخرین سی‌دی آن گروه موسیقی تقاضای بالایی داشت].
  • 2. There's been a big run on nostalgia toys this year.
    2. امسال، تقاضای بالایی در اسباب‌بازی‌های نوستالژیک [قدیمی] بوده است.
run on a bank
درخواست خارج کردن پول از یک بانک
  • Growing nervousness among investors led to a run on some banks.
    اضطراب روبه‌رشد میان سرمایه‌گذاران موجب درخواست خارج کردن پول از بانک‌ها شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان