[اسم]

sobriety

/səˈbraɪəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جدیت

مترادف و متضاد seriousness solemnity
  • 1.Her sobriety astounded me.
    1. جدیت او مرا مبهوت کرد.
  • 2.His daughter had always been a model of sobriety.
    2. دختر او همیشه الگویی از جدیت بوده است.

2 آرامش متانت

مترادف و متضاد calm sedate
  • 1.Jason believed that maintaining his sobriety in times of crisis was the key to success in life.
    1. "جیسون" معتقد بود که حفظ آرامشش در مواقع بحران، کلید موفقیت در زندگی است.

3 هشیاری (در برابر مستی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: هوشیاری
  • 1.He hated her more in his sobriety than when he was drunk.
    1. او هنگام هشیاری بیشتر از او تنفر داشت به نسبت زمانی که مست بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان