Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خرج کردن
2 . صرف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to spend
/spend/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: spent]
[گذشته: spent]
[گذشته کامل: spent]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خرج کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خرج کردن
هزینه کردن
مترادف و متضاد
consume
expend
pay out
keep
save
1.How much did you spend?
1. چقدر پول خرج کردی؟
2.I just can't seem to stop spending.
2. بهنظر میرسد که نمیتوانم دست از خرج کردن بردارم.
to spend something
چیزی خرج کردن
I've spent all my money already.
من تمام پولم را خرج کردهام.
to spend something on something/on doing something
چیزی را خرج چیزی/خرج انجام کاری کردن
1. She spent $100 on a new dress.
1. او 100 دلار خرج یک پیراهن جدید کرد.
2. Young people seem to spend a lot of money on clothes.
2. بهنظر میرسد که افراد جوان، پول زیادی برای لباس خرج میکنند.
to spend something doing something
چیزی را خرج انجام کاری کردن
The company has spent thousands of dollars updating their computer systems.
شرکت هزاران دلار خرج ارتقا دادن سیستمهای کامپیوتریاش کردهاست.
2
صرف کردن
گذراندن، سپری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صرف کردن
مصرف کردن
مترادف و متضاد
pass
to spend something on something/somebody
چیزی را صرف چیزی/کسی کردن
1. How long did you spend on your homework?
1. چه مدت وقت روی تکلیف منزلت صرف کردی؟
2. I'm not spending my time on you.
2. وقتم را برای تو صرف نخواهم کرد.
to spend something doing something
چیزی را صرف انجام کاری کردن
1. I spend too much time watching television.
1. من زمان زیادی را صرف تماشای تلویزیون میکنم.
2. I spent the weekend studying.
2. آخر هفته را صرف درس خواندن کردم.
3. She spent a lot of time travelling.
3. او زمان زیادی را صرف سفر کرد.
to spend something in doing something
چیزی را صرف انجام کاری کردن
Most of her life was spent in caring for others.
بیشتر زندگی او صرف مراقبت از دیگران شد.
to spend something
چیزی را سپری کردن
How do you spend your spare time?
اوقات فراغت خود را چگونه سپری میکنید؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
spelt
spell out
spell
speedy
speeding
spending
spent
sperm whale
spew
spheniscus demersus
کلمات نزدیک
spencer
spelling
speller
spellchecker
spellcheck
spend money
spend money like water
spend time
spender
spending
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان