[اسم]

stamp

/stæmp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمبر

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمبر
  • 1.Do we have any stamps? I need to mail this letter.
    1. تمبر داریم؟ باید این نامه را پست کنم.
  • 2.I'll buy stamps while I'm at the post office.
    2. وقتی‌که به اداره پست بروم تمبر هم می‌خرم.

2 مهر (نشان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهر
a date stamp
مُهر تاریخ‌زن
[فعل]

to stamp

/stæmp/
فعل گذرا
[گذشته: stamped] [گذشته: stamped] [گذشته کامل: stamped]

3 مهر کردن مهر خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مهر زدن
  • 1.Every carton of yogurt is stamped with a sell-by date.
    1. روی هر کارتن ماست تاریخ انقضا مهر شده است.
  • 2.It is necessary to stamp your passport.
    2. لازم است که گذرنامه شما مهر بخورد.

4 با پا له کردن لگد کردن

  • 1.She stamped on the spider and killed it.
    1. او عنکبوت را با پا له کرد و آن را کشت.

5 با عصبانیت (و کوبیدن پا) رفتن

  • 1.Mike stamped angrily out of the room.
    1. "مایک" با عصبانیت از اتاق خارج شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان