مترادف و متضاد
linger
remain
reside
wait
depart
go
leave
move
1.James had to stay after school to complete the assignment.
1.
"جیمز" مجبور شد بعد از (تمام شدن ساعت) مدرسه بماند تا (آن) تکلیف را تمام کند.
to stay (at) home
در خانه ماندن
1.
Because of the snow, schools have been closed and children told to stay home.
1.
بهدلیل (بارش) برف، مدرسهها تعطیل شدهاند و به بچهها گفته شده است که در خانه بمانند.
2.
She stayed at home while the children were young.
2.
وقتی بچهها کوچک بودند، او خانه میماند [سرکار نمیرفت].
to stay late/long
تا دیروقت/مدت طولانی ماندن
1.
I have a meeting at three so I can’t stay long.
1.
من ساعت سه یک جلسه دارم، بنابراین نمیتوانم مدت طولانی [زیاد] بمانم.
2.
I'm staying late at the office tonight.
2.
من امشب تا دیروقت در اداره میمانم.
to stay behind
ماندن (در جایی بعد از رفتن بقیه افراد)
Can you stay behind after the others have gone and help me clear up?
میتوانی بعد از اینکه دیگران رفتند، بمانی و در تمیز کردن کمکم کنی؟
to stay in shape
روی فرم ماندن
You should stay in shape.
باید روی فرم بمانی.
to stay + adj
به حالتی ماندن [بودن]
1.
He never stays angry for long.
1.
او هرگز برای مدت طولانی عصبانی نمیماند.
2.
I can't stay awake any longer.
2.
دیگر نمیتوانم بیشتر بیدار بمانم.
3.
My father's store stays open till midnight.
3.
مغازه پدرم تا نیمهشب باز میماند [است].
to stay doing something
ماندن و کاری را انجام دادن
They stayed talking until well into the night.
آنها تا نیمهشب ماندند و حرف زدند.
to stay + adv./prep.
در حالتی ماندن
1.
I don't know why they stay together.
1.
نمیدانم چرا آنها با هم میمانند.
2.
Inflation stayed below 4% last month.
2.
ماه گذشته، تورم زیر 4 درصد ماند.
to stay + noun
چیزی ماندن
We promised to stay friends forever.
ما قول دادیم که تا ابد دوست بمانیم.
کاربرد فعل stay به معنای ماندن
معادل فارسی فعل stay "ماندن" است. معانی این فعل عبارتند از:
-برای مدتی معین به بودن در جایی مشخص ادامه دادن، بدون هیچ حرکتی یا بدون ترک آن مکان. مثال:
"to stay in bed" (در تخت (باقی) ماندن)
- بدون تغییر در حالت یا وضعیت مشخصی ماندن. مثال:
".We promised to stay friends for ever" (ما قول دادیم که تا ابد با هم دوست بمانیم.)
- به عنوان مهمان بهصورت موقت در جایی زندگی کردن. مثال:
".My sister's coming to stay for a month" (خواهرم دارد میآید که یک ماه (بهعنوان مهمان پیش ما) بماند.)
I met her towards the end of my stay in Los Angeles.
او را در اواخر اقامتم در لس آنجلس ملاقات کردم.
long/short/overnight ... stay
اقامت طولانی/کوتاه/یک شبه و...
During his long stay in the south, he painted only one portrait.
در طول اقامت طولانیاش در جنوب، او تنها یک پرتره نقاشی کرد.
to extend/prolong one's stay
اقامت خود را طولانی کردن
He could not be persuaded to extend his stay.
او مجاب نمیشد که اقامتش را طولانی کند.
کاربرد اسم stay به معنای اقامت
اسم stay در اینجا به مفهوم "اقامت" است. stay یا اقامت به مدت زمان ماندن یا دیدار فردی از جایی (شهر، کشور و ...) اشاره دارد. مثال:
"?Did you enjoy your stay in Tokyo" (از اقامتت در "توکیو" لذت بردی؟)