Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قید کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to stipulate
/ˈstɪpjuleɪt/
فعل گذرا
[گذشته: stipulated]
[گذشته: stipulated]
[گذشته کامل: stipulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قید کردن
مشخص کردن، تصریح کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شرط کردن
مشخص کردن
قید کردن
مترادف و متضاد
specify
1.A delivery date is stipulated in the contract.
1. تاریخ تحویل در قرارداد مشخص شده است.
2.The job advertisement stipulates that the applicant must have three years' experience.
2. آگهی شغل قید کرده است که متقاضی باید سه سال سابقه کار داشته باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
stippler
stinting
stinky
stink
stingy
stir
stir fry
stir up
stirring
stitch
کلمات نزدیک
stipend
stint
stinking
stink eye
stink
stipulation
stir
stir the mixture every five minutes.
stir up
stir-fried
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان