7.There are a lot of things she doesn't know about me.
7.
چیزهای زیادی هست که او درباره من نمیداند.
8.This box is full of camping things.
8.
این جعبه پر از وسایل اردوزنی است.
that sort of thing
آن قبیل چیزها
I like camping, climbing, and that sort of thing.
من عاشق اردوزدن، کوهنوردی و آن قبیل چیزها [کارها] هستم.
not ... a thing
هیچ/هیچچیز/هیچ کار
1.
I haven't got a thing to wear.
1.
هیچچیز برای پوشیدن ندارم.
2.
She hasn't had a thing to eat all day.
2.
او تمام روز هیچچیز نخورده است.
3.
There wasn't a thing we could do to help.
3.
هیچ کاری نبود که ما بتوانیم برای کمک انجام دهیم.
the best thing to do
بهترین کار برای انجام دادن
The best thing to do is to apologize.
بهترین کار برای انجام دادن، عذرخواهی کردن است.
not mean a thing
هیچ معنایی/اهمیتی نداشتن
Ignore what he said—it doesn't mean a thing.
چیزی که او گفت را نادیده بگیر؛ هیچ معنایی ندارد.
loads of things to do
کلی کار برای انجام دادن
I have loads of things to do today.
من امروز کلی کار برای انجام دادن دارم.
کاربرد اسم thing به معنای چیز/وسیله
معادل اسم thing در فارسی "چیز" یا "وسیله" است. وقتی که اسم یک شیء، وسیله یا هرچیز دیگر را نمیدانیم و یا نمیخواهیم از اسم آن استفاده کنیم و یا نیازی نیست که آن اسم را بهکار ببریم، از واژه "thing" یا "چیز" استفاده میکنیم. معمولاً واژه thing برای غیرجانداران بهکار میرود، ولی گاهی به حیوانات نیز اشاره دارد. مثال:
".All their things were destroyed in the fire" (همه وسایل آنها در آتش نابود شد.)
- thing گاهی در جمله منفی برای تاکید بر موضوعی، به معنای "anything" یا "هیچچیز" بهکار میرود، البته بهصورت مفرد. مثال:
".I haven't got a thing to wear" (هیچچیز برای پوشیدن ندارم.)
- گاهی به مفهوم یک حقیقت، رویداد، وضعیت و یا یک عمل و گاهی نیز به چیزی که یک فرد میگوید یا فکر میکند، اشاره میکند. مثال:
".There's another thing I'd like to ask you" (یک چیز دیگر هست که دوست دارم از تو بپرسم.)
".A terrible thing happened last night" (دیشب یک چیز [اتفاق] وحشتناک اتفاق افتاد.)
- گاهی thing به یک وضعیت عمومی، معمولاً در حال حاضر، که کسی را تحت تاثیر قرار میدهد اشاره دارد. مثال:
".All things considered, she's done very well" (با در نظر گرفتن همهچیز، او بسیار خوب عمل کردهاست.)
- گاهی واژه thing به موجودات زنده نیز اشاره دارد. مثال:
".All living things are composed of cells" (همه موجودات زنده از سلول ساخته شدهاند.)
- واژه thing وقتی که در ساختار to do بیاید مانند "loads of things to do" معنای "کار" میدهد.
2
وضع
وضعیت، شرایط
مترادف و متضاد
circumstance
situation
1.How are things with you?
1.
اوضاعت چطور است؟
2.Things haven't gone entirely to plan.
2.
اوضاع کاملاً طبق برنامه پیش نرفته است.
to think things over
به شرایط فکر کردن
Think things over before you decide.
قبل از تصمیمگرفتن به شرایط فکر کن.
to make things difficult/easy for oneself
اوضاع را برای خود سخت/آسان کردن
Why do you make things so difficult for yourself?
چرا اوضاع را اینقدر برای خودت سخت میکنی؟
the whole thing
کل وضعیت
He found the whole thing very boring.
کل وضعیت برای او خیلی کسلکننده بود.
3
مسئله
قضیه
مترادف و متضاد
matter
the main thing
مسئله اصلی
The main thing to remember is to switch off the burglar alarm.
مسئله اصلیای که باید در خاطر بماند، خاموش کردن آژیر سرقت است.
the whole thing
کل مسئله
Let's forget the whole thing.
بیا کل مسئله را فراموش کنیم.
the thing is
مسئله این است
The thing is, I am going to sell this house.
مسئله این است، میخواهم این خانه را بفروشم.
4
آدم (برای بیان احساسی بهخصوص)
حیوان
مترادف و متضاد
creature
person
poor thing
حیوان/آدم بیچاره
1.
The cat's very ill, poor old thing.
1.
آن گربه خیلی مریض است، حیوان بیچاره پیر.
2.
You must be starving, you poor things.
2.
باید خیلی گرسنه باشید، ای حیوانات [آدمهای] بیجاره.
lucky thing
آدم خوششانس
Have a nice weekend in the country, you lucky thing!
آخر هفته خوبی در روستا داشته باشی، ای آدم خوششانس!
5
کار مورد علاقه
چیز مورد علاقه
1.Reading isn't my thing.
1.
مطالعه، کار مورد علاقهام نیست.
6
رابطه عاشقانه
رابطه جنسی
مترادف و متضاد
romantic relationship
sexual relationship