[فعل]

to wait on

/weɪt ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: waited on] [گذشته: waited on] [گذشته کامل: waited on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیش‌خدمتی کردن (در رستوران) غذا سرو کردن

  • 1.‘Help yourself,’ she said, ‘I’m too tired to wait on you.’
    1. او گفت: «از خودتان پذیرایی کنید. من خیلی خسته‌ام و نمی‌توانم غذا برایتان سرو کنم.»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان