[فعل]

to weave

/wiːv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wove] [گذشته: wove] [گذشته کامل: woven]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بافتن تنیدن، بافندگی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بافتن تنیدن
  • 1.Most spiders weave webs that are almost invisible.
    1. اکثر عنکبوت‌ها تارهایی می‌تنند که تقریبا نامرئی هستند.
  • 2.She weaves a beautiful silk carpet.
    2. او قالی ابریشمی زیبایی می‌بافد.

2 مارپیچ رفتن (وسیله نقلیه) به چپ و راست رفتن

  • 1.He weaved through traffic.
    1. او از میان ترافیک مارپیچ رفت.

3 ساختن پروردن، شکل دادن، سر هم کردن

[اسم]

weave

/wiːv/
غیرقابل شمارش

4 بافت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بافت
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان