[فعل]

to whimper

/ˈwɪmpər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: whimpered] [گذشته: whimpered] [گذشته کامل: whimpered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با گریه گفتن هق هق کنان گفتن

  • 1."Don't leave me alone", he whimpered.
    1. او با گریه گفت: «من را تنها نگذار.»
[اسم]

whimper

/ˈwɪmpər/
قابل شمارش

2 زوزه ناله

  • 1.The dog gave a whimper of fear.
    1. سگ از ترس زوزه کشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان