خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تذکر دادن
[فعل]
to admonish
/ədˈmɑːnɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: admonished]
[گذشته: admonished]
[گذشته کامل: admonished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تذکر دادن
بر حذر داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تذکر دادن
مترادف و متضاد
reprove
warn
1.A warning voice admonished him not to let this happen.
1. یک صدای هشدار دهنده او را بر حذر داشت که نگذارد آن اتفاق بیفتند.
2.She was admonished for chewing gum in class.
2. به او به خاطر آدامس جویدن در کلاس تذکر داده شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
admixture
admittedly
admittance
admit
admission fee
admonishment
admonition
adnate
ado
adobe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان