[فعل]

to admit

/ədˈmɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: admitted] [گذشته: admitted] [گذشته کامل: admitted]

1 اعتراف کردن اقرار کردن، قبول کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اذعان کردن اعتراف کردن اقرار کردن
مترادف و متضاد acknowledge confess disclose reveal conceal deny
to admit something
به چیزی اعتراف کردن/چیزی را قبول کردن
  • 1. He admitted all his mistakes.
    1. او به تمام اشتباهش اعتراف کرد [او تمام اشتباهش را قبول کرد].
  • 2. She admitted theft.
    2. او به سرقت اعتراف کرد.
to admit to something
به چیزی اعتراف کردن [چیزی را قبول کردن]
  • 1. Don't be afraid to admit to your mistakes.
    1. از اعتراف کردن [قبول کردن] به اشتباهاتت نترس.
  • 2. He refused to admit to the other charges.
    2. او نپذیرفت که به دیگر اتهامات اعتراف کند.
to admit to somebody (that…)
پیش کسی اعتراف کردن (که) ...
  • I couldn't admit to my parents that I was finding the course difficult.
    من نمی‌توانستم پیش پدر و مادرم اعتراف کنم که کلاس برایم دشوار بود.
to admit + speech
اعتراف کردن + نقل قول
  • ‘I'm very nervous,’ she admitted reluctantly.
    او با کراهت اعتراف کرد: «من خیلی عصبی هستم.»
to admit to doing something
به انجام کاری اقرار/اعتراف کردن
  • 1. She admits to being strict with her children.
    1. او به سختگیر بودن با بچه‌هایش اقرار می‌کند.
  • 2. She admitted to having stolen the car.
    2. او به دزدیدن آن اتومبیل اعتراف کرد.
to admit that ...
اقرار کردن که ...
  • They freely admit (that) they still have a lot to learn.
    آنها آزادانه اقرار کردند (که) آنها هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن دارند.
to admit doing something
به انجام کاری اعتراف کردن
  • She admitted having driven the car without insurance.
    او به راندن اتومبیل بدون بیمه اعتراف کرد.

2 اجازه ورود دادن راه دادن، پذیرفتن، اجازه عضویت دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پذیرفتن راه دادن قبول کردن
مترادف و متضاد allow to enter let in
to admit somebody/something
به کسی/چیزی اجازه ورود دادن/به کسی اجازه عضویت دادن/کسی را پذیرفتن
  • 1. Each ticket admits one adult.
    1. هر بلیت به یک بزرگسال اجازه ورود می‌دهد.
  • 2. The society admits all US citizens over 21.
    2. این انجمن به تمام شهروندان آمریکایی بالای 21 سال اجازه عضویت می‌دهد.
to admit somebody/something to/into something
کسی/چیزی را به جایی راه دادن/به کسی/چیزی اجازه عضویت در جایی را دادن
  • 1. The narrow windows admit little light into the room.
    1. پنجره‌های باریک، اجازه ورود نور کمی را به اتاق می‌دهند.
  • 2. Women were only admitted into the club last year.
    2. زنان تنها پارسال به باشگاه راه داده شدند [به زنان سال گذشته اجازه عضویت در باشگاه داده شد].
  • 3. You will not be admitted to the theater after the performance has started.
    3. پس از شروع اجرا، اجازه ورود به تئاتر به شما داده نمی‌شود.

3 بستری کردن پذیرش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بستری کردن
مترادف و متضاد hospitalize
to admit somebody to/into a hospital/an institution...
کسی را در بیمارستان/موسسه و... بستری کردن
  • 1. She was admitted to hospital yesterday.
    1. او دیروز در بیمارستان بستری شد.
  • 2. Two crash victims were admitted to the local hospital.
    2. دو قربانی تصادف در بیمارستان محلی بستری شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان