خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وکیل
[اسم]
attorney
/əˈtɜːrni/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وکیل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وکیل
مترادف و متضاد
lawyer
1.She was made her father's attorney when he became ill.
1. وقتی پدرش بیمار شد او وکیل پدرش شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
attn
attitude
attire
attic
attested
attorney general
attract
attracted
attraction
attractive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان