1 . بد 2 . شدید 3 . فاسد 4 . درد 5 . مضر (برای سلامتی) 6 . به‌شدت
[صفت]

bad

/bæd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: worse] [حالت عالی: worst]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بد نامساعد (شرایط یا آب‌وهوا)، نامناسب

معادل ها در دیکشنری فارسی: بد بی‌محل سو نامساعد
مترادف و متضاد aweful dreadful lousy unaccetable good great happy
  • 1."How are you?" "Not bad."
    1. «حالت چطور است؟» «بد نیستم.»
  • 2.Have you been a bad boy?
    2. پسر بدی بوده‌ای؟
  • 3.He now realized that it had been a bad decision.
    3. حالا او متوجه شد که آن تصمیم بدی بوده است.
  • 4.I thought it was a very bad article.
    4. به نظرم آن یک مقاله بسیار بد بود.
  • 5.I'm not a bad teacher.
    5. من معلم بدی نیستم.
  • 6.That's not a bad idea.
    6. آن ایده بدی نیست.
  • 7.We've just had some very bad news.
    7. همین الان اخبار خیلی بدی دریافت کردیم.
  • 8.You're a bad liar!
    8. تو دروغگوی بدی هستی!
bad at something/at doing something
بد در چیزی/انجام کاری
  • 1. I'm bad at drawing.
    1. نقاشی من، بد است.
  • 2. She is so bad at keeping secrets.
    2. او در راز نگه داشتن خیلی بد است.
bad news/weather/dreams/habits
اخبار/آب‌وهوا/رویاهای/عادت‌های بد
  • 1. I have some bad news for you.
    1. من خبر بدی برایت دارم.
  • 2. Our holiday was ruined by bad weather.
    2. تعطیلات ما به خاطر آب‌وهوای نامساعد خراب شد.
as bad as
به بدی
  • This isn't as bad as I thought.
    این به بدی چیزی که فکر می‌کردم نیست.
bad condition
شرایط نامساعد
  • His financial affairs are in bad condition.
    امور مالی او در شرایط نامساعدی است.
bad time
زمان بد [نامناسب]
  • I know that this is a bad time to ask for help.
    می‌دانم که این زمان نامناسبی برای درخواست کمک است.
bad mood
حال بد (عصبانیت یا آشفتگی)
  • 1. It put me in a bad mood for the rest of the day.
    1. آن برای بقیه روز مرا در حال بدی قرار داد.
  • 2. Watch out - he's in a bad mood.
    2. مراقب باش؛ او در حال بدی است.
to feel bad
حال بد بودن
  • I'm afraid I'm feeling pretty bad.
    متاسفانه حالم خیلی بد است.
to feel bad
حس بدی داشتن
  • She felt bad about leaving him.
    او به‌خاطر ترک کردن او حس بدی داشت.
کاربرد صفت bad به معنای بد
صفت bad به معنای بد برای اشاره به هر کار یا چیز ناخوشایند و مشکل‌ساز و پرزحمت استفاده می‌شود. توجه کنید که صفت تفضیلی و صفت عالی این واژه استثنا دارد و از قانون کلی صفات پیروی نمی‌کند.

2 شدید جدی

مترادف و متضاد intense serious severe easy mild nice
  • 1.My headache is getting worse.
    1. سردردم دارد شدیدتر می‌شود.
a bad problem/injury/illness...
مشکل/آسیب/بیماری و... شدید
  • The country faces bad economic problems.
    کشور با مشکلات اقتصادی بدی مواجه است.
کاربرد صفت bad به معنای شدید
صفت bad به معنای شدید برای اشاره به شدت و جدی بودن چیزی است. صفت bad در این جا مفهومی منفی دارد و تنها برای اسامی منفی استفاده می‌شود. مثلا:
"a bad attack of sunburn" (یک آفتاب سوختگی شدید)

3 فاسد

مترادف و متضاد rotten sour good pleasant
  • 1.I think this milk is bad.
    1. فکر کنم این شیر فاسد باشد.
to go bad
فاسد شدن
  • Put the meat in the fridge so it doesn't go bad.
    گوشت را در یخچال بگذار تا فاسد نشود.
کاربرد صفت bad به معنای فاسد
صفت bad به معنای فاسد هرگاه قبل از خوراکی یا نوشیدنی قرار بگیردT اشاره به این دارد که آن خوراکی یا نوشیدنی قابل استفاده نیست و خراب شده است. مثلا:
".Put the meat in the fridge so it doesn't go bad" (گوشت را در یخچال بگذار تا فاسد نشود.)

4 درد

  • 1.He has a bad back.
    1. او کمردرد دارد.
  • 2.I've got a bad knee.
    2. من زانودرد دارم.
کاربرد واژه bad به معنای درد
واژه bad در این کاربرد معمولاً قبل از یک اسم (که به اعضای بدن اشاره دارد) می‌آید و بیانگر درد در قسمتی از بدن است.

5 مضر (برای سلامتی)

مترادف و متضاد damaging harmful
to be bad for somebody/something
برای کسی/چیزی مضر بودن/ضرر داشتن
  • 1. Smoking is bad for your health.
    1. سیگار کشیدن برای سلامتی شما مضر است.
  • 2. Too much salt can be bad for you.
    2. نمک زیادی می‌تواند برای شما مضر باشد.
[قید]

bad

/bæd/
قابل مقایسه

6 به‌شدت خیلی

مترادف و متضاد badly
  • 1.Are you hurt bad?
    1. خیلی آسیب دیدی؟
  • 2.He beat her up real bad.
    2. او را به‌شدت کتک زد.
  • 3.She wanted it real bad.
    3. آن را به‌شدت می‌خواست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان