خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متصل کردن
2 . چفت کردن (درب)
3 . چفت (درب)
4 . پیچ
5 . پرتوی نور
6 . صاف
[فعل]
to bolt
/boʊlt/
فعل گذرا
[گذشته: bolted]
[گذشته: bolted]
[گذشته کامل: bolted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متصل کردن
1.The various parts of the car are then bolted together.
1. اجزای مختلف ماشین سپس به یکدیگر متصل شدند.
2
چفت کردن (درب)
قفل کردن (از طریق چفت کردن)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چفت کردن
1.he bolted the door behind us.
1. او درب را پشت سر ما قفل کرد.
[اسم]
bolt
/boʊlt/
قابل شمارش
3
چفت (درب)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چفت
دربند
زبانه
the bolt on the shed door
چفت روی درب آلونک
4
پیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیچ
nuts and bolts
پیچ و مهره
5
پرتوی نور
a bolt of lightning
پرتوی نور آذرخش
[قید]
bolt
/boʊlt/
غیرقابل مقایسه
6
صاف
سیخ
to sit/stand bolt upright
صاف ایستادن/نشستن
تصاویر
کلمات نزدیک
bolster
bolshevism
bolshevik
bologna
bolo
bolt upright
bolt-on
bolus
bomb
bomb scare
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان