خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل)
2 . برگشت خوردن (نامه و...)
[فعل]
to bounce back
/baʊns bæk/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced back]
[گذشته: bounced back]
[گذشته کامل: bounced back]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل)
دوباره انرژی به دست آوردن
مترادف و متضاد
recover
1.He's had a lot of problems, but he always seems to bounce back pretty quickly.
1. او مشکلات زیادی داشته اما همیشه به نظر میرسد خیلی سریع دوباره انرژی به دست میآورد.
2
برگشت خوردن (نامه و...)
1.All the emails I sent yesterday have bounced back to me.
1. تمام نامههایی که دیروز فرستادم، برگشت خوردهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
bounce
boulevard
boule
boulder
bouillon
bounced cheque
bouncer
bouncing
bouncy
bound
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان