خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مرکز
2 . بازیکن وسط (بسکتبال و ...)
[اسم]
center
/ˈsen.t̬ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مرکز
وسط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وسطی
میان
مرکز
قلب
کانون
مترادف و متضاد
core
heart
middle
edge
1.They are building a huge new shopping center just outside the town.
1. آنها دارند درست خارج از شهر یک مرکز خرید جدید بزرگ میسازند.
in the center of something
در مرکز چیزی
1. She stood in the center of the stage.
1. او در وسط صحنه ایستاد.
2. There was a large table in the center of the room.
2. میز بزرگی در مرکز اتاق قرار داشت.
center for something
مرکز چیزی
a center for the arts
مرکزی برای هنر
2
بازیکن وسط (بسکتبال و ...)
1.He is a center for the Knicks.
1. او بازیکن وسط تیم "نیکس" است.
تصاویر
کلمات نزدیک
centennial
centenary
centenarian
centavo
centaur
center forward
center lane
center of gravity
center party
center spread
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان