خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مواجه شدن
[فعل]
to confront
/kənˈfrʌnt/
فعل گذرا
[گذشته: confronted]
[گذشته: confronted]
[گذشته کامل: confronted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مواجه شدن
مقابله کردن، رو به رو شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
روبرو شدن
مواجه شدن
مقابله کردن
1.As she left the court, she was confronted by angry crowds who tried to block her way.
1. او همین که دادگاه را ترک کرد با جمعیت عصبانی مواجه شد [رو به رو] که میخواستند مانع از رفتن او شوند.
2.She decided to confront the burglars.
2. او تصمیم گرفت تا با دزدها مقابله کند [رو در رو شود].
تصاویر
کلمات نزدیک
confrere
confounded
confound
conformity
conformist
confrontation
confrontational
confuse
confused
confusedly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان