خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دلداری دادن
2 . کنسول (کامپیوتر)
[فعل]
to console
/kənˈsəʊl/
فعل گذرا
[گذشته: consoled]
[گذشته: consoled]
[گذشته کامل: consoled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دلداری دادن
تسلی دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تسلی دادن
دلجویی کردن
دلداری دادن
دلگرمی دادن
مترادف و متضاد
comfort
1.she tried to console him but he pushed her gently away.
1. او تلاش کرد که او را دلداری دهد اما او با ملایمت او را پس [کنار] زد.
[اسم]
console
/ˈkɒnsəʊl/
قابل شمارش
2
کنسول (کامپیوتر)
دسته
1.Give me the console, you don't how to play.
1. کنسول را بده به من، تو بلد نیستی بازی کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
consolation prize
consolation
consistently
consistent
consistency
consolidate
consolidation
consonance
consonant
consort
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان