خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هماهنگ کردن
2 . مختصات
3 . لباس ست
[فعل]
to coordinate
/koʊˈɔːrdɪneɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: coordinated]
[گذشته: coordinated]
[گذشته کامل: coordinated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
هماهنگ کردن
ست کردن، هماهنگ بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
با کسی هماهنگ کردن
هماهنگ کردن
وفق دادن
1.This shade coordinates with a wide range of other colours.
1. این رنگ با گستره ی وسیعی از رنگ های دیگر هماهنگ است.
[اسم]
coordinate
/koʊˈɔːrdɪneɪt/
قابل شمارش
2
مختصات
1.You have the wrong coordinates.
1. تو مختصات اشتباه را داری.
3
لباس ست
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
cooperatively
cooperative
cooperation
cooperate
coop up
coordinates
coot
cop
cope
coping saw
کلمات نزدیک
cooperative
cooperation
cooperate
cooper
coop
coordinated
coordinates
coordination
coordinator
coot
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان