خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مضیقه
2 . صدای خرت خرت
3 . لحظه حساس
4 . (با صدای) قرچ قرچ خوردن
5 . قرچ و قروچ کردن
[اسم]
crunch
/krʌntʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مضیقه
تنگنا، کمبود (بهویژه مالی)
1.Higher grain prices are putting a crunch on cattle feeders.
1. قیمتهای بالای غلات دارد گاوداران را در مضیقه (مالی) قرار میدهد.
the budget crunch
کمبود بودجه
2
صدای خرت خرت
صدای قرچ قرچ
the crunch of feet on snow
صدای قرچ قرچ پا روی برف
3
لحظه حساس
نقطه حیاتی
(the crunch)
[فعل]
to crunch
/krʌntʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: crunched]
[گذشته: crunched]
[گذشته کامل: crunched]
صرف فعل
4
(با صدای) قرچ قرچ خوردن
[صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان]
1.She crunched on her apple noisily.
1. او سیبش را با صدای قرچ قرچ بلند خورد.
5
قرچ و قروچ کردن
1.The leaves crunched under our feet as we walked.
1. در حالی که داشتیم راه میرفتیم، برگها زیر پایمان قرچ و قروچ میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
crumpled
crumple zone
crumple up
crumple
crumpet
crunchy
crupper
crural
crusade
crusader
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان