خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بستگی داشتن
2 . روی کسی حساب کردن
[فعل]
to depend
/dəˈpend/
فعل ناگذر
[گذشته: depended]
[گذشته: depended]
[گذشته کامل: depended]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بستگی داشتن
وابسته بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستگی داشتن
وابسته بودن
مترادف و متضاد
be conditional on
be contingent on
be subject to
pivot on
to depend on/upon somebody/something (for something)
به کسی/چیزی وابسته بودن (برای چیزی)
1. The country depends on the shipping industry for its survival.
1. کشور برای بقا به صنعت کشتیرانی وابسته است.
2. The farmers depend on rain to produce a good harvest.
2. کشاورزها برای برداشت محصول خوب به باران وابسته هستند.
to depend on/upon something
به چیزی بستگی داشتن
I'm not sure if we'll go to the beach, it depends on the weather.
مطمئن نیستم که به ساحل برویم، به هوا بستگی دارد.
that depends
بستگی دارد
‘Is he coming?’ ‘That depends. He may not have the time.’
«آیا او میآید؟» «بستگی دارد. او ممکن است وقت نداشته باشد.»
2
روی کسی حساب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتکا کردن
متکی بودن
to depend on/upon somebody/something
روی کسی/چیزی حساب کردن
You can always depend on Michael in a crisis.
تو همیشه میتوانی در بحران روی "مایکل" حساب کنی.
to depend on/upon somebody/something to do something
برای انجام کاری روی کسی/چیزی حساب کردن
I'm depending on you to keep your promise.
من روی تو حساب میکنم که به قولت عمل کنی.
to depend on/upon somebody/something doing something
برای انجام کاری روی کسی/چیزی حساب کردن
Can we depend on you coming in on Sunday?
میتوانیم روی تو حساب کنیم که یکشنبه بیایی؟
تصاویر
کلمات نزدیک
departures board
departures
departure lounge
departure
departmental
dependability
dependable
dependably
dependant
dependence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان