خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تشخیص دادن
[فعل]
to discern
/dɪˈsɜːrn/
فعل گذرا
[گذشته: discerned]
[گذشته: discerned]
[گذشته کامل: discerned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تشخیص دادن
پی بردن، فهمیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تشخیص دادن
تمیز دادن
مترادف و متضاد
detect
make out
perceive
1.He discerned a certain coldness in their welcome.
1. او سردی خاصی در خوشامد گویی آنها تشخیص داد.
2.I quickly discerned that something was wrong.
2. من به سرعت پی بردم که چیزی درست نبود.
تصاویر
کلمات نزدیک
discarnate
discard
disc jockey
disc
disbursement
discernible
discerning
discernment
discharge
disciple
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان