خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از جا کندن
2 . برکنار کردن
[فعل]
to dislodge
/dɪsˈlɑːdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: dislodged]
[گذشته: dislodged]
[گذشته کامل: dislodged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از جا کندن
بیرون آوردن
1.The wind dislodged one or two tiles from the roof.
1. باد یکی دو تا از آجرهای سفالی سقف را از جا کند.
2
برکنار کردن
کنار گذاشتن (منصب، شغل)
1.The rebels have so far failed to dislodge the President.
1. شورشگران تاکنون موفق نشدهاند رئیسجمهور را برکنار کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
dislocation
dislocate
dislike
disko
diskette
disloyal
disloyalty
dismal
dismally
dismantle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان