خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حک کردن
2 . نقش بستن (در قلب، ذهن)
[فعل]
to engrave
/ɪnˈɡreɪv/
فعل گذرا
[گذشته: engraved]
[گذشته: engraved]
[گذشته کامل: engraved]
صرف فعل
1
حک کردن
کندهکاری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حک کردن
1.Their names are engraved on a stone tablet.
1. اسامی آنها روی یک لوح سنگی حک شدهاست.
2
نقش بستن (در قلب، ذهن)
1.Her name was engraved on his heart.
1. اسم او در قلبش نقش بسته بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
englishman
english-speaking
english-medium education
english rose
english muffin
engraver
engraving
engrossed
engrossed in a book
engrossing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان