1 . آزمایش 2 . تجربه 3 . امتحان کردن
[اسم]

experiment

/ɪkˈsper.ə.mənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آزمایش

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزمایش تجربه
مترادف و متضاد examination investigation test trial run
  • 1.Some people believe that experiments on animals should be banned.
    1. عده‌ای معتقدند که آزمایش بر روی حیوانات باید ممنوع شود.
to do/perform/conduct an experiment
آزمایش کردن/انجام دادن/اجرا کردن

2 تجربه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجربه
experiment in something
تجربه چیزی
  • the country’s brief experiment in democracy
    تجربه کوتاه کشور از دموکراسی
[فعل]

to experiment

/ɪkˈsper.ə.mənt/
فعل ناگذر
[گذشته: experimented] [گذشته: experimented] [گذشته کامل: experimented]

3 امتحان کردن تجربه کردن، آزمایش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزمایش کردن
to experiment on somebody/something
روی کسی/چیزی آزمایش کردن
  • Some people feel that experimenting on animals is wrong.
    برخی افراد احساس می‌کنند که آزمایش کردن روی حیوانات غلط است.
to experiment with something
با چیزی آزمایش کردن
  • He wanted to experiment with different textures in his paintings.
    او می‌خواست با بافت‌های مختلف در نقاشی‌هایش آزمایش [امتحان] کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان