1 . کار کسی را ساختن 2 . تمام کردن
[فعل]

to finish off

/ˈfɪnɪʃ ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: finished off] [گذشته: finished off] [گذشته کامل: finished off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کار کسی را ساختن کار کسی را یکسره کردن

informal
  • 1.The hunter went to finish the animal off.
    1. شکارچی رفت تا کار حیوان را یکسره کند.

2 تمام کردن تکمیل کردن

  • 1.I need about an hour to finish off this report.
    1. من حدوداً یک ساعت نیاز دارم تا (نوشتن) این گزارش را تمام کنم.
  • 2.They finished off the show with one of their most famous songs.
    2. آنها برنامه را با یکی از معروف‌ترین آهنگ‌هایشان تمام کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان