خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کار کسی را ساختن
2 . تمام کردن
[فعل]
to finish off
/ˈfɪnɪʃ ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: finished off]
[گذشته: finished off]
[گذشته کامل: finished off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کار کسی را ساختن
کار کسی را یکسره کردن
informal
1.The hunter went to finish the animal off.
1. شکارچی رفت تا کار حیوان را یکسره کند.
2
تمام کردن
تکمیل کردن
1.I need about an hour to finish off this report.
1. من حدوداً یک ساعت نیاز دارم تا (نوشتن) این گزارش را تمام کنم.
2.They finished off the show with one of their most famous songs.
2. آنها برنامه را با یکی از معروفترین آهنگهایشان تمام کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
finish
finicky
finial
fingertip
fingerroot
finish up
finish with
finished
finishing touch
finite
کلمات نزدیک
finish
finicky
fingertip
fingerprinting
fingerprint
finish up
finish with
finished
finishing line
finite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان