1
ظاهر شدن (روح)
روحزده کردن (مکان و...)، جنزده کردن
1.A ghost haunts this eighteenth century house.
1.
یک روح در این خانه قرن هجدهمی ظاهر میشود.
2.They say that the house is haunted by the soldier's ghost.
2.
آنها میگویند که این خانه توسط روح (آن) سرباز روحزدهاست.
2
(پیدرپی) در ذهن تکرار شدن
(پیدرپی) موجب آزار شدن
1.Thirty years after the fire he is still haunted by images of death and destruction.
1.
سی سال پس از آن آتش سوزی، هنوز تصاویر مرگ و ویرانی (پیدرپی) در ذهن او تکرار میشود [سی سال پس از آن آتشسوزی، هنوز تصاویر مرگ و ویرانی، او را آزار میدهد].