1 . تنبل 2 . بی‌اساس 3 . بیکار 4 . بلااستفاده 5 . درجا کار کردن (موتور اتومبیل)
[صفت]

idle

/ˈaɪdəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: ideler] [حالت عالی: idlest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تنبل

معادل ها در دیکشنری فارسی: تنبل تن‌پرور
مترادف و متضاد indolent lazy slothful employed industrious working
  • 1.Go and wake up that idle brother of yours.
    1. برو و آن برادر تنبلت را بیدار کن.
an idle student
یک دانش‌آموز تنبل

2 بی‌اساس بی‌پایه

مترادف و متضاد empty frivolous meaningless serious
idle threat/rumor ...
تهدید/شایعه و... بی‌اساس
  • 1. Do not deceive yourself into thinking that these are just idle rumors.
    1. خودت را گول نزن که فکر کنی این‌ها همه‌اش فقط شایعاتی بی‌اساس است.
  • 2. She was not a woman to make idle threats.
    2. او زنی نبود که تهدیدهای بی‌اساس بکند.

3 بیکار بیکاری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیکار علاف
  • 1.Over ten per cent of the workforce is now idle.
    1. بیش از 10 درصد نیروی کار اکنون بیکار است.
  • 2.The idle hours of a holiday frequently provide the best time to take stock.
    2. ساعات بیکاری روز تعطیل اغلب اوقات خوبی را برای ازریابی کردن کارها فراهم می‌کند.

4 بلااستفاده ازکارافتاده (کارخانه و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بلااستفاده
مترادف و متضاد disused not working out of use working
to stand/lye/be idle
بلااستفاده باقی ماندن
  • 1. Half these factories now stand idle.
    1. نیمی از این کارخانه‌ها اکنون بلااستفاده باقی مانده‌اند.
  • 2. I cannot afford to leave the land lying idle.
    2. برای من صرف نمی‌کند که این زمین را بلااستفاده باقی بگذارم.
[فعل]

to idle

/ˈaɪdəl/
فعل ناگذر
[گذشته: idled] [گذشته: idled] [گذشته کامل: idled]

5 درجا کار کردن (موتور اتومبیل) روشن گذاشتن (موتور)

  • 1.She left the car idling at the roadside.
    1. او اتومبیل را کنار جاده، روشن باقی گذاشت.
[عبارات مرتبط]
  • 1. آدم تنبل و بیکار
  • 3. از روی بیکاری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان