خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ابزار
2 . انجام دادن
[اسم]
implement
/ˈɪmpləˌmɛnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ابزار
وسیله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابزار
افزار
مترادف و متضاد
apparatus
instrument
tool
1.gardening implements
1. ابزار باغبانی
[فعل]
to implement
/ˈɪmpləˌmɛnt/
فعل گذرا
[گذشته: implemented]
[گذشته: implemented]
[گذشته کامل: implemented]
صرف فعل
2
انجام دادن
اجرا کردن، به کار بستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجرا کردن
انجام دادن
formal
مترادف و متضاد
apply
carry out
execute
perform
to implement changes/decisions/policies/reforms ...
اجرا کردن [اعمال کردن] تغییرات/تصمیمات/سیاستها/اصلاحات و...
1. The changes to the national health system will be implemented next year.
1. این تغییرات در سیستم بهداشت ملی، سال آینده اجرا خواهند شد.
2. the cost of implementing the new law
2. هزینه اجرا کردن قانون جدید
تصاویر
کلمات نزدیک
implausible
implant
implacably
implacable
impish
implementation
implicate
implication
implicit
implicitly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان