خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باردار کردن
[فعل]
to inseminate
/ɪnˈsemɪneɪt/
فعل گذرا
[گذشته: inseminated]
[گذشته: inseminated]
[گذشته کامل: inseminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باردار کردن
آبستن کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بارور ساختن
1.The cows are artificially inseminated.
1. گاوها به صورت مصنوعی آبستن می شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
insecurity
insecure
insectivore
insecticide
insect repellent
insemination
insensible
insensitive
inseparable
insert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان