خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درونگذاری
[اسم]
insertion
/ɪnˈsɜːrʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درونگذاری
[عمل وارد کردن چیزی به داخل]، وارد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درج
1.An examination is carried out before the insertion of the tube.
1. قبل از وارد کردن لوله معاینهای انجام میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
insert
inseparable
insensitive
insensible
insemination
inset
inshore
inside
inside lane
inside leg
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان