خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تیز
2 . مایل
3 . باهوش
4 . قوی
5 . سخت (رقابت، حریف و ...)
6 . فوقالعاده سرد (باد)
7 . سوگواری کردن
[صفت]
keen
/kiːn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: keener]
[حالت عالی: keenest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تیز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بران
برنده
هوشیار
مترادف و متضاد
sharp
sharp-edged
blunt
keen knife/blade
چاقوی/تیغه تیز
1. The butcher's keen knife cut through the meat.
1. چاقوی تیز قصاب، گوشت را از (وسط) برید.
2. The keen blade went through the weeds.
2. تیغه تیز از میان علفها عبور کرد.
2
مایل
مشتاق، علاقمند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشتاق
مترادف و متضاد
anxious
eager
interested
longing
reluctant
to be keen to do something
مایل به انجام کاری بودن
Mike was keen to go out, but I wanted to stay at home.
"مایک" مایل بود بیرون برود، اما من میخواستم در خانه بمانم.
to be keen on doing something
مایل به انجام کاری بودن
I wasn't too keen on going to the party.
خیلی تمایل به رفتن به آن مهمانی نداشتم.
to be keen on somebody/something
به کسی/چیزی علاقمند بودن
1. Bob makes it obvious he's keen on her.
1. "باب" آشکار میکند که به او علاقمند است.
2. Daniel’s very keen on tennis.
2. "دنیل" خیلی به تنیس علاقمند است.
3. She likes Biology, but she’s not too keen on Physics.
3. او زیستشناسی را دوست دارد، اما خیلی به فیزیک علاقمند نیست.
to be keen for something to happen
مشتاق/مایل به اتفاق افتادن چیزی بودن
The government is keen for peace talks to start again.
دولت مایل به شروع دوباره مذاکرات صلحآمیز است.
to be keen that
مشتاق/مایل بودن که
The chairman is keen that the company should expand its product range.
رئیس مایل است که شرکت باید دامنه محصولاتش را گسترش دهد.
a keen supporter/photographer/fisherman
طرفدار/عکاس/ماهیگیر مشتاق
He is one of the keenest supporters of the team.
او یکی از مشتاقترین طرفداران تیم است.
3
باهوش
تیز، زیرک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تیز
مترادف و متضاد
bright
brilliant
dull
stupid
1.Only the keenest of students could have solved that math problem.
1. فقط باهوشترین دانشآموزان میتوانستند آن مسئله ریاضی را حل کنند.
keen mind
ذهن تیز/باهوش
1. Bill's keen mind pleased all his teachers.
1. ذهن تیز "بیل" تمام معلمانش را راضی کرد.
2. With her keen mind and good business sense, she soon became noticed.
2. با ذهن باهوش و شم کسبوکار خوبش، او زود مورد توجه قرار گرفت.
4
قوی
شدید
مترادف و متضاد
acute
sharp
weak
a keen sense of
حس ... قوی/حس شدیدی از ...
1. As she walked away, Joe felt a keen sense of loss.
1. همانطور که او دور میشد، جو حس شدیدی از فقدان را حس کرد.
2. My dog has a keen sense of smell.
2. سگ من حس بویایی قویای دارد.
5
سخت (رقابت، حریف و ...)
سرسخت، شدید
مترادف و متضاد
fierce
intense
violent
keen competition
رقابت سرسخت/شدید
There is keen competition to be admitted to the university.
برای قبول شدن در آن دانشگاه رقابت سرسختی وجود دارد.
keen rival
حریف سرسخت
They were keen rivals.
آنها حریفان سرسختی بودند.
keen debate
بحث شدید
It was the subject of keen debate.
آن موضوع بحث شدیدی بود.
6
فوقالعاده سرد (باد)
مترادف و متضاد
extremely cold
keen wind
باد فوقالعاده سرد
A keen wind cut through their thick overalls.
بادی فوقالعاده سرد از لباسهای سرهمی کلفت آنها عبور کرد.
[فعل]
to keen
/kiːn/
فعل ناگذر
[گذشته: keened]
[گذشته: keened]
[گذشته کامل: keened]
صرف فعل
7
سوگواری کردن
گریهزاری کردن
old use
مترادف و متضاد
lament
mourn
1.The body of Johnny was taken by his own people who keened over him.
1. بدن "جانی" توسط اقوامش که برای او گریهزاری کردند، برده شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
keel over
keel
kebab
keats
kazoo
keen on something
keenly
keenness
keep
keep a conversation flowing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان