1 . تیز 2 . مایل 3 . باهوش 4 . قوی 5 . سخت (رقابت، حریف و ...) 6 . فوق‌العاده سرد (باد) 7 . سوگواری کردن
[صفت]

keen

/kiːn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: keener] [حالت عالی: keenest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تیز

معادل ها در دیکشنری فارسی: بران برنده هوشیار
مترادف و متضاد sharp sharp-edged blunt
keen knife/blade
چاقوی/تیغه تیز
  • 1. The butcher's keen knife cut through the meat.
    1. چاقوی تیز قصاب، گوشت را از (وسط) برید.
  • 2. The keen blade went through the weeds.
    2. تیغه تیز از میان علف‌ها عبور کرد.

2 مایل مشتاق، علاقمند

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشتاق
مترادف و متضاد anxious eager interested longing reluctant
to be keen to do something
مایل به انجام کاری بودن
  • Mike was keen to go out, but I wanted to stay at home.
    "مایک" مایل بود بیرون برود، اما من می‌خواستم در خانه بمانم.
to be keen on doing something
مایل به انجام کاری بودن
  • I wasn't too keen on going to the party.
    خیلی تمایل به رفتن به آن مهمانی نداشتم.
to be keen on somebody/something
به کسی/چیزی علاقمند بودن
  • 1. Bob makes it obvious he's keen on her.
    1. "باب" آشکار می‌کند که به او علاقمند است.
  • 2. Daniel’s very keen on tennis.
    2. "دنیل" خیلی به تنیس علاقمند است.
  • 3. She likes Biology, but she’s not too keen on Physics.
    3. او زیست‌شناسی را دوست دارد، اما خیلی به فیزیک علاقمند نیست.
to be keen for something to happen
مشتاق/مایل به اتفاق افتادن چیزی بودن
  • The government is keen for peace talks to start again.
    دولت مایل به شروع دوباره مذاکرات صلح‌آمیز است.
to be keen that
مشتاق/مایل بودن که
  • The chairman is keen that the company should expand its product range.
    رئیس مایل است که شرکت باید دامنه محصولاتش را گسترش دهد.
a keen supporter/photographer/fisherman
طرفدار/عکاس/ماهیگیر مشتاق
  • He is one of the keenest supporters of the team.
    او یکی از مشتاق‌ترین طرفداران تیم است.

3 باهوش تیز، زیرک

معادل ها در دیکشنری فارسی: تیز
مترادف و متضاد bright brilliant dull stupid
  • 1.Only the keenest of students could have solved that math problem.
    1. فقط باهوش‌ترین دانش‌آموزان می‌توانستند آن مسئله ریاضی را حل کنند.
keen mind
ذهن تیز/باهوش
  • 1. Bill's keen mind pleased all his teachers.
    1. ذهن تیز "بیل" تمام معلمانش را راضی کرد.
  • 2. With her keen mind and good business sense, she soon became noticed.
    2. با ذهن باهوش و شم کسب‌وکار خوبش، او زود مورد توجه قرار گرفت.

4 قوی شدید

مترادف و متضاد acute sharp weak
a keen sense of
حس ... قوی/حس شدیدی از ...
  • 1. As she walked away, Joe felt a keen sense of loss.
    1. همانطور که او دور می‌شد، جو حس شدیدی از فقدان را حس کرد.
  • 2. My dog has a keen sense of smell.
    2. سگ من حس بویایی قوی‌ای دارد.

5 سخت (رقابت، حریف و ...) سرسخت، شدید

مترادف و متضاد fierce intense violent
keen competition
رقابت سرسخت/شدید
  • There is keen competition to be admitted to the university.
    برای قبول شدن در آن دانشگاه رقابت سرسختی وجود دارد.
keen rival
حریف سرسخت
  • They were keen rivals.
    آن‌ها حریفان سرسختی بودند.
keen debate
بحث شدید
  • It was the subject of keen debate.
    آن موضوع بحث شدیدی بود.

6 فوق‌العاده سرد (باد)

مترادف و متضاد extremely cold
keen wind
باد فوق‌العاده سرد
  • A keen wind cut through their thick overalls.
    بادی فوق‌العاده سرد از لباس‌های سرهمی کلفت آن‌ها عبور کرد.
[فعل]

to keen

/kiːn/
فعل ناگذر
[گذشته: keened] [گذشته: keened] [گذشته کامل: keened]

7 سوگواری کردن گریه‌زاری کردن

old use
مترادف و متضاد lament mourn
  • 1.The body of Johnny was taken by his own people who keened over him.
    1. بدن "جانی" توسط اقوامش که برای او گریه‌زاری کردند، برده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان