Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نگه داشتن
2 . ماندن
3 . به (کاری) ادامه دادن
4 . تازه باقی ماندن (غذا)
5 . نگه داشتن (حیوان)
6 . دور نگه داشتن
7 . معطل کردن
8 . حمایت کردن (مالی)
9 . مراقبت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to keep
/kiːp/
فعل گذرا
[گذشته: kept]
[گذشته: kept]
[گذشته کامل: kept]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نگه داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نگهداشتن
مترادف و متضاد
hold on to
retain
lose
throw away
to keep somebody/something + adj
کسی/چیزی را (در حالتی) نگه داشتن
1. She kept the children amused for hours.
1. او بچهها را ساعتها سرگرم نگه داشت.
2. You must keep him alive.
2. باید او را زنده نگه داری.
to keep something
چیزی را نگه داشتن
1. Can you keep a secret?
1. میتوانی رازی را (پیش خود) نگه داری؟
2. Do you want this photograph back or can I keep it?
2. آیا این عکس را میخواهی یا من میتوانم آن را نگه دارم؟
3. She had trouble keeping her balance.
3. او در نگهداشتن [حفظ] تعادلش مشکل داشت.
4. You can keep that book. I don’t need it.
4. میتوانی آن کتاب را (پیش خود) نگه داری. من لازمش ندارم.
to keep somebody/something (+ adv./prep.)
کسی/چیزی را نگه داشتن
1. Keep medicines in a locked cabinet.
1. داروها را در کابینتی قفلشده نگه دارید.
2. Keep your passport in a safe place.
2. گذرنامهتان را در جایی امن نگه دارید.
3. Where do you keep the coffee?
3. قهوه را کجا نگه میداری [قهوه را کجا میگذاری]؟
to keep the change
بقیه پول را نگه داشتن
Here's a five dollar bill—please keep the change.
بفرمایید این هم یک اسکناس پنج دلاری؛ لطفا بقیه پول را نگه دارید.
to keep somebody/something doing something
کسی/چیزی را در کاری نگه داشتن
I'm very sorry to keep you waiting.
خیلی متاسفم که شما را منتظر نگه داشتم [گذاشتم].
2
ماندن
مترادف و متضاد
continue to be
remain
stay
+ adj
(در حالتی) ماندن
1. I like to keep busy.
1. من دوست دارم پرمشغله بمانم [سرم شلوغ باشد].
2. I wish you'd keep quiet.
2. ای کاش شما ساکت میماندید.
3. We huddled together to keep warm.
3. به هم چسبیدیم تا گرم بمانیم.
to keep in shape
روی فرم ماندن
He goes jogging twice a week to keep in shape.
او دو بار در هفته به دویدن میرود تا روی فرم بماند.
to keep one's promise
سر قول خود ماندن
I always keep my promises.
همیشه سر قولهایم میمانم.
3
به (کاری) ادامه دادن
مدام (کاری را) انجام دادن
مترادف و متضاد
continue
persist in
give up
stop
to keep doing something
به (کاری) ادامه دادن
1. He keeps calling me in the middle of the night.
1. او مدام نیمهشب به من زنگ میکند.
2. He keeps trying to distract me.
2. او به تلاش خود برای پرت کردن حواس من ادامه میدهد [او مدام تلاش میکند حواس مرا پرت کند].
3. She keeps forgetting my name.
3. او، مدام اسم مرا فراموش میکند.
to keep on doing something
مدام (کاری را) انجام دادن
Don't keep on interrupting me!
اینقدر مدام حرف من را قطع نکن!
4
تازه باقی ماندن (غذا)
1.Once opened, this product will keep for three days if refrigerated.
1. پس از باز شدن (درب محصول)، این محصول اگر در یخچال نگهداری شود، برای سه روز تازه باقی خواهد ماند.
5
نگه داشتن (حیوان)
to keep bees/goats/hens/dogs/cats
زنبور/بز/مرغ/سگ/گربه نگه داشتن
It is cruel to keep dogs, cats, and birds in flats.
نگه داشتن سگ، گربه و پرنده در آپارتمان بیرحمانه است.
6
دور نگه داشتن
جلوی کسی را گرفتن، نگذاشتن
to keep somebody from something/doing something
کسی را از چیزی/انجام کاری دور نگه داشتن [نگذاشتن کسی کاری را انجام دادن]
Try to keep the children from dropping food all over the floor.
سعی کن نگذاری بچهها غذا را روی زمین بریزند.
7
معطل کردن
معطل نگه داشتن
informal
مترادف و متضاد
detain
to keep somebody
کسی را معطل کردن
1. What's keeping him?
1. چه چیزی معطلش کردهاست؟
2. You're an hour late—what kept you?
2. یک ساعت دیر کردی؛ چه چیزی معطلت کرد؟
8
حمایت کردن (مالی)
to keep somebody/yourself
از کسی/خود حمایت کردن
He scarcely earns enough to keep himself and his family.
او بهندرت به اندازه کافی پول درمیآورد که از خود و خانوادهاش حمایت کند.
9
مراقبت کردن
محافظت کردن
مترادف و متضاد
guard
look after
protect
to keep somebody from something
از کسی در برابر چیزی محافظت کردن
His only thought was to keep the boy from harm.
تنها فکر او این بود که از آن پسر در برابر خطر محافظت کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
keenness
keenly
keen on something
keen
keel over
keep a conversation flowing
keep a low profile
keep a promise
keep a record of
keep a secret
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان