خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معمول
2 . روال عادی
[صفت]
normal
/ˈnɔːr.məl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more normal]
[حالت عالی: most normal]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معمول
معمولی، نرمال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استاندارد
بهنجار
نوعی
نرمال
معمولی
طبیعی
عادی
مترادف و متضاد
average
ordinary
standard
usual
abnormal
unusual
1.a normal working day
1. یک روز کاری معمولی
2.Lively behavior is normal for a four-year-old child.
2. رفتارهای پر انرژی برای یک کودک چهار ساله نرمال است.
3.Now that everyone's back from their vacations, things are back to normal.
3. حالا که همه از تعطیلات برگشته اند، اوضاع دوباره به روال معمول بر میگردد.
4.The temperature was above normal for the time of year.
4. دما در این وقت از سال بالای حد معمول بود.
5.They were selling the goods at half the normal cost.
5. آنها داشتند کالاها را نصف قیمت معمول می فروختند.
[اسم]
normal
/ˈnɔːr.məl/
قابل شمارش
2
روال عادی
وضعیت طبیعی
1.Life has begun to return to normal now that the holidays are over.
1. زندگی حالا که تعطیلات تمام شده به روال عادی بازگشته است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
nopal
noontide
noonday
noon
nook
normalize
normally
norse
norseman
north
کلمات نزدیک
norma
norm
norfolk island pine
nordic walking
nordic skiing
normal distribution
normalcy
normality
normalization
normalize
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان