خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اشغال کردن
2 . مشغول کردن
3 . تصرف کردن
[فعل]
to occupy
/ˈɑkjəˌpaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: occupied]
[گذشته: occupied]
[گذشته کامل: occupied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اشغال کردن
صرف کردن، (در جایی) سکونت داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سکنی گزیدن
اِشغال کردن
1.The bed seemed to occupy most of the room.
1. بهنظر میرسید که آن تختخواب بیشتر (فضای) اتاق را اشغال کردهاست.
2.The house hasn't been occupied by anyone for a few months.
2. چند ماهی است که در آن خانه کسی سکونت نداشتهاست [کسی در آن زندگی نکردهاست].
3.The rest of the time was occupied with writing a report.
3. باقی وقت صرف نوشتن گزارش شد.
2
مشغول کردن
سرگرم کردن
1.On long car journeys I occupy myself with solving maths puzzles.
1. در سفرهای طولانی با ماشین، من خودم را با معماهای ریاضی مشغول میکنم.
3
تصرف کردن
اشغال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اِشغال کردن
تصرف کردن
متصرف شدن
1.Protesters occupied the TV station.
1. معترضان، آن ایستگاه تلویزیونی را تصرف کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
occupier
occupied
occupational therapy
occupational therapist
occupational burnout
occur
occurrence
ocd
ocean
ocean liner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان