خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خودش
[ضمیر]
oneself
/wʌnˈself/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خودش
خود
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خود
خویش
1.One needs to take care of oneself.
1. آدم باید از خودش مواظبت کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
onerous
oneness
one-woman
one-way ticket
one-way street
ongoing
onion
onion ring
online
online community
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان