Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیاز
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
onion
/ˈʌnjən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیاز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیاز
1.Fry the onion and garlic for about two minutes.
1. پیاز و سیر را حدود دو دقیقه سرخ کن.
2.I always cry when I'm chopping onions.
2. من همیشه موقع خرد کردن پیاز گریهام میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
ongoing
oneself
onerous
oneness
one-woman
onion ring
online
online community
onlooker
only
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان