[اسم]

onion

/ˈʌnjən/
قابل شمارش

1 پیاز

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیاز
  • 1.Fry the onion and garlic for about two minutes.
    1. پیاز و سیر را حدود دو دقیقه سرخ کن.
  • 2.I always cry when I'm chopping onions.
    2. من همیشه موقع خرد کردن پیاز گریه‌ام می‌گیرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان