خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حامی
[اسم]
proponent
/prəˈpoʊnənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حامی
طرفدار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یاور
مترادف و متضاد
advocate
1.He is one of the leading proponents of capital punishment.
1. او از حامیان اصلی مجازات اعدام است.
تصاویر
کلمات نزدیک
propitious
propitiate
propinquity
prophetic
prophethood
proportion
proportional
proportional representation
proportionate
proportionately
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان