خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مسابقه
2 . نژاد
3 . رقابت
4 . مسابقه دادن
5 . به سرعت رفتن
6 . به سرعت زدن (نبض)
7 . به سرعت کار کردن (به علت هیجان، ترس و ...)
[اسم]
race
/reɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مسابقه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مسابقه
کورس
مترادف و متضاد
competition
contest
race between A and B
مسابقه بین (آ) و (ب)
a race between the two best runners of the club
یک مسابقه بین دو تن از بهترین دوندگان باشگاه [مسابقهای بین دو دونده برتر باشگاه]
race against somebody
مسابقه با کسی
He's already in training for the big race against Bailey.
او از الان برای مسابقه مهمش با "بیلی" در حال تمرین است.
a boat/horse/road... race
مسابقه قایقسواری/اسبسواری/خیابانی و...
a 500-meter race
مسابقه دوی 500 متر
to have a race
مسابقه دادن
Let's have a race and see who's ready to leave first.
بیایید مسابقه بدهیم و ببینیم چه کسی حاضر است اول برود.
to win/lose the race
برنده/بازنده مسابقه شدن
She won the race.
او برنده مسابقه شد.
2
نژاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نژاد
مترادف و متضاد
ethnic group
ethnic origin
the Caucasian/Mongolian... race
نژاد قفقازی/مغولی و...
a race of cattle
یک نژاد گاو اهلی
people of many different races
افرادی از نژادهای مختلف
3
رقابت
مترادف و متضاد
competition
rivalry
race for something
رقابت برای [بر سر] چیزی
the race for the presidency
رقابت بر سر (انتخابات) ریاست جمهوری
race to do something
رقابت برای انجام کاری
The race is on to find a cure for the disease.
رقابت برای پیدا کردن درمانی برای آن بیماری شروع شده است.
[فعل]
to race
/reɪs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: raced]
[گذشته: raced]
[گذشته کامل: raced]
صرف فعل
4
مسابقه دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مسابقه دادن
مترادف و متضاد
compete
contend
take part in a race
1.He has been racing for over ten years.
1. او بیش از ده سال است که مسابقه میدهد.
to race against somebody/something
با کسی/چیزی مسابقه دادن
I used to race against him in college.
در گذشته با او در کالج مسابقه میدادم.
to race somebody/something
با کسی/چیزی مسابقه دادن
We raced each other back to the car.
ما تا (رسیدن به) ماشین با همدیگر مسابقه دادیم.
to race to do something
برای انجام کاری مسابقه دادن [رقابت کردن]
Television companies are racing to be the first to screen his life story.
شرکتهای تلویزیونی دارند با هم مسابقه میدهند تا اولین نفری باشند که داستان زندگی او را به تصویر بکشند.
5
به سرعت رفتن
با عجله بردن
مترادف و متضاد
dash
hurry
run
rush
to race +adv./prep.
به سرعت به جایی رفتن
He raced up the stairs.
او به سرعت از پلهها بالا رفت.
to race somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را با عجله به جایی بردن
The ambulance raced the injured woman to hospital.
آمبولانس، زن مجروح را با عجله به بیمارستان برد.
6
به سرعت زدن (نبض)
تند تپیدن (قلب)
1.She took a deep breath to calm her racing pulse.
1. او نفس عمیقی کشید تا نبضش که به سرعت میزد را آرام کند.
7
به سرعت کار کردن (به علت هیجان، ترس و ...)
سریع عمل کردن
1.My mind raced as I tried to work out what was happening.
1. وقتی سعی کردم بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد، ذهنم به سرعت شروع به کار کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
raccoon dog
raccoon
rabbit hole
rabbit bandicoot
rabbit-eared bandicoot
race horse
racehorse
racetrack
racial
racial discrimination
کلمات نزدیک
raccoon
rabies
rabid dog
rabid
rabble
race car
race meeting
race relations
racecard
racecourse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان