1 . مکرر
[صفت]

recurrent

/rɪˈkʌrənt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مکرر تکراری، متناوب

معادل ها در دیکشنری فارسی: راجع مکرر متناوب
  • 1.Poverty is a recurrent theme in her novels.
    1. فقر مفهومی تکراری در رمان‌های او بود.
  • 2.recurrent costs
    2. هزینه‌های مکرر
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان