خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیمیل
[صفت]
reluctant
/rɪˈlʌktənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more reluctant]
[حالت عالی: most reluctant]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیمیل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیمیل
مترادف و متضاد
hesitant
unwilling
eager
willing
1.I was reluctant to give up the security of family life.
1. من بیمیل بودم [تمایلی نداشتم] که امنیت زندگی با خانواده را رها کنم .
2.It was easy to see that Herman was reluctant to go out and find a job.
2. به راحتی دیده میشد که "هرمان" نسبت به بیرون رفتن و دنبال کار گشتن بیمیل بود.
3.The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth.
3. بیمار نسبت به گفتن تمام حقیقت ناراحتکننده به پرستار بیمیل بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
reluctance
relocation
relocate
reload
relive
reluctantly
rely on
remain
remain in the dark
remain steady
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان