خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فکر کردن
2 . نشخوار کردن
[فعل]
to ruminate
/ˈruːmɪneɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: ruminated]
[گذشته: ruminated]
[گذشته کامل: ruminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فکر کردن
اندیشیدن
مترادف و متضاد
ponder
reflect upon
1.She ruminated for weeks about whether to tell him or not.
1. او هفتهها درباره اینکه به او بگوید یا نگوید اندیشید.
2
نشخوار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشخوار کردن
1.Goats were ruminating nonchalantly around them.
1. بزها با خونسردی دوروبر آنها نشخوار میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
ruminantia
ruminant
rumen
rumbustious
rumblings
rumination
rummage
rummy
rumor
rumored
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان