خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قید کردن
[فعل]
to stipulate
/ˈstɪpjuleɪt/
فعل گذرا
[گذشته: stipulated]
[گذشته: stipulated]
[گذشته کامل: stipulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قید کردن
مشخص کردن، تصریح کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شرط کردن
مشخص کردن
قید کردن
مترادف و متضاد
specify
1.A delivery date is stipulated in the contract.
1. تاریخ تحویل در قرارداد مشخص شده است.
2.The job advertisement stipulates that the applicant must have three years' experience.
2. آگهی شغل قید کرده است که متقاضی باید سه سال سابقه کار داشته باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
stipend
stint
stinking
stink eye
stink
stipulation
stir
stir the mixture every five minutes.
stir up
stir-fried
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان