Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . گیرکرده
[صفت]
stuck
/stʌk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more stuck]
[حالت عالی: most stuck]
1
گیرکرده
1.I hate being stuck behind a desk all day.
1. متنفرم از اینکه تمام روز را پشت یک میز گیر کنم [بنشینم].
2.My key got stuck in the lock.
2. کلیدم در درون قفل گیر کرد.
3.This door seems to be stuck.
3. این در به نظر گیر کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
stucco
stubby
stubbornness
stubbornly
stubborn
stuck-up
stud
studded
student
student loan
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان