Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . در بالای چیزی قرار گرفتن
2 . غلبه کردن (بر مانع یا دشواری)
[فعل]
to surmount
/sərˈmaʊnt/
فعل گذرا
[گذشته: surmounted]
[گذشته: surmounted]
[گذشته کامل: surmounted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
در بالای چیزی قرار گرفتن
بر فراز چیزی بودن یا قرار داشتن
1.The tomb was surmounted by a sculptured angel.
1. بالای مقبره یک مجسمه فرشته قرار داشت.
2
غلبه کردن (بر مانع یا دشواری)
فائق آمدن، از میان برداشتن (مانع)، پشت سر گذاشتن
1.I realized I had to surmount the language barrier.
1. من متوجه شدم که مجبورم بر مانع زبانی غلبه کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
surmontil
surmise
surmisal
surmisable
surly
surmountable
surmounted
surmounter
surmullet
surname
کلمات نزدیک
surmise
surly
surgical
surgery
surgeon
surname
surpass
surplus
surprise
surprised
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان