خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ورم
[اسم]
swelling
/ˈswelɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ورم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آماس
التهاب
باد
برآمدگی
برجستگی
پف
ورم
1.The fall left her with a painful swelling above her eye.
1. زمینخوردگی باعث شد بالای چشمش ورم دردناکی بکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
swellhead
swell up
swell
sweets
sweetness
swelter
sweltering
swelteringly hot
swept off one's feet
swept-back
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان