خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باز کردن
2 . پیش رفتن (داستان)
[فعل]
to unfold
/ʌnˈfəʊld/
فعل گذرا
[گذشته: unfolded]
[گذشته: unfolded]
[گذشته کامل: unfolded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باز کردن
مترادف و متضاد
fold
1.He watched her expression as she unfolded the letter.
1. او به حالت چهره او وقتی که نامه را باز کرد، نگاه کرد.
2
پیش رفتن (داستان)
برملا شدن، آشکار شدن
1.As the plot unfolds, you gradually realize that all your initial assumptions were wrong.
1. همانطور که داستان پیش میرود، کمکم خواهید فهمید که تمام حدسیات اولیه شما اشتباه بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
unfocused
unflattering
unfit
unfinished
unfettered
unforeseeable
unforeseen
unforgettable
unforgettable experience
unforgivable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان