[فعل]

to allow

/əˈlɑʊ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: allowed] [گذشته: allowed] [گذشته کامل: allowed]

1 اجازه دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجازه دادن گذاشتن
مترادف و متضاد authorize let permit forbid prevent
to allow somebody to do something
به کسی اجازه دادن کاری را انجام دادن
  • 1. Arthur's agility will allow him to excel in many sports.
    1. چابکی "آرتور" به او این اجازه را می‌دهد که در بسیاری ورزش‌ها بهترین باشد.
  • 2. You're not allowed to talk during the exam.
    2. شما اجازه ندارید حین امتحان صحبت کنید.
to allow something to do something
به چیزی اجازه انجام کاری دادن
  • He allowed his mind to wander.
    او به ذهنش اجازه تفکر داد.
to allow something
به چیزی اجازه دادن [مجاز بودن]
  • Smoking is not allowed in the hall.
    سیگار کشیدن در هال مجاز نیست.
to allow that…
اجازه دادن این که...
  • He refuses to allow that such a situation could arise.
    او مخالف این است که اجازه دهد چنین موقعیتی به وجود بیاید.

2 اختصاص دادن (پول و زمان)

to allow somebody something
به کسی چیزی اختصاص دادن
  • You're allowed an hour to complete the test.
    به شما یک ساعت زمان اختصاص داده شده‌است تا آزمون را تکمیل کنید.
to allow an amount of time
مدت زمانی را اختصاص دادن
  • Allow three hours for the whole trip.
    به کل سفر سه ساعت اختصاص دهید.

3 امکان دادن ممکن ساختن

to allow somebody to do something
به کسی امکان انجام کاری را دادن
  • The extra money will allow me to upgrade my computer.
    پول اضافی این امکان را به من می‌دهد که کامپیوترم را ارتقا دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان