1 . سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل) 2 . برگشت خوردن (نامه و...)
[فعل]

to bounce back

/baʊns bæk/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced back] [گذشته: bounced back] [گذشته کامل: bounced back]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرحال شدن (بعد از بیماری، مشکل) دوباره انرژی به دست آوردن

مترادف و متضاد recover
  • 1.He's had a lot of problems, but he always seems to bounce back pretty quickly.
    1. او مشکلات زیادی داشته اما همیشه به نظر می‌رسد خیلی سریع دوباره انرژی به دست می‌آورد.

2 برگشت خوردن (نامه و...)

  • 1.All the emails I sent yesterday have bounced back to me.
    1. تمام نامه‌هایی که دیروز فرستادم، برگشت خورده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان